جدول جو
جدول جو

معنی چر بردن - جستجوی لغت در جدول جو

چر بردن
پر وجین شدن زراعت و غیرسودمند شدن آن، که در این صورت احشام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در کردن
تصویر در کردن
بیرون کردن، خارج کردن، شلیک کردن، داخل کردن، مخلوط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر برزدن
تصویر سر برزدن
سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت، سر زدن، برآمدن آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در بردن
تصویر در بردن
چیزی یا کسی را ربودن و با خود بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
بردن بار از جایی به جای دیگر، به پشت کشیدن بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل بردن
تصویر دل بردن
کنایه از دل ربودن، دلربایی کردن، مهر و محبت کسی را به خود جلب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ره بردن
تصویر ره بردن
راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی، راه بردن، راه جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو بردن
تصویر بو بردن
احساس بو کردن، اندک اطلاعی از یک امر پنهانی پیدا کردن، گمان بردن، پی بردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ عَ)
افراشتن. بالا بردن:
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون در زیر و نه بر سرش بند.
رودکی.
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا.
رودکی.
زنی آنگه بشصت پایه حصار
بر برد چون عجب نباشد کار.
ناصرخسرو.
تن زمینی است میارایش وبفکن بزمین
جان سماوی است بیاموزش و بر بر بسماش.
ناصرخسرو.
تخت پایه چنان توان بر برد
که چو افتی ازو نگردی خرد.
نظامی.
الوداع ای دوستان من مرده ام
رخت بر چارم فلک بر برده ام.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ کَ دَ)
خوابی سبک بردن کسی را. آثار خستگی و خواب نمودار شدن کسی را، مجازاً، بمعنی غافل ماندن و غفلت کردن
لغت نامه دهخدا
(حَ خوَرْ / خُرْ دَ)
بسر بردن. (آنندراج). طی کردن. گذراندن. انجام دادن:
بسر برده یک ماه سام دلیر
ابا زال و با رستم شیرگیر.
فردوسی.
همه شب به باده تهمتن به می
بسر برد دستان فرخنده پی.
(کک کوهزاد).
اگر بدست پادشاه کامکار و کاردان محتشم افتد بوجه نیکو بسر برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386).
- سر در جیب بردن، غروب کردن. رجوع به سر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از او بردن
تصویر او بردن
خواهد او برد بیوبر اوبرنده اوبرده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو بردن
تصویر بو بردن
احساس کردن، خبردار گردیدن، فهمیدن، پی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظ بردن
تصویر حظ بردن
لذت یافتن برخورداری بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خر گردن
تصویر خر گردن
گردن کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خر کردن
تصویر خر کردن
با تملق او را فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره بردن
تصویر ره بردن
راه جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر کردن
تصویر تر کردن
خیسانیدن و سرشتن چیزی به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زر کردن
تصویر زر کردن
طلا کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن خارج کردن، یا در کردن تیر (گلوله) پرتاب کردن تیر (گلوله)، گنجانیدن داخل کردن (از اضداد)، کم کردن حط کردن موضوع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حمل کردن بار بار را از جایی بجایی نقل کردن، رنج کشیدن تحمل مشقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بردن
تصویر سر بردن
حمل کردن سر بریده، تند رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل بردن
تصویر دل بردن
دل بردن از کسی دل ربایی کردن از او دل ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
حمل کردن چیزی تا بمقصد بردن تا بانتها، بجا آوردن وعده ایفای بعهد، گذراندن زمان سپری کردن وقت روزگار گذراندن، غمخواری کردن، موافقت کردن سازگاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارث بردن
تصویر ارث بردن
وارث شدن میراث بردن ارث کسی را صاحب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجر بردن
تصویر اجر بردن
پاداش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
جدا کردن سر (انسان و حیوان) از تن گردن زدن ذبح کردن، یا سر بریدن میبرند. گران میفروشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
((بُ دَ))
بر دوش کشیدن، بردباری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسر بردن
تصویر بسر بردن
((~. بُ دَ))
گذراندن، سپری کردن وقت، بردن تا به انتها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر بردن
تصویر سر بردن
((~. بُ دَ))
مجازاً، تند رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترا بردن
تصویر ترا بردن
منتقل ساختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترابردن
تصویر ترابردن
منتقل کردن، حمل کردن، حمل
فرهنگ واژه فارسی سره
عیبی که دست مایه ی نکوهش دیگران بود، سر رفتن، دچار شدن، بی
فرهنگ گویش مازندرانی
گریختن، رفتن، هدر رفتن، چرخانیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شدن پارچه و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی